جدول جو
جدول جو

معنی پت و پل - جستجوی لغت در جدول جو

پت و پل
حرارت، گرما
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پخت و پز
تصویر پخت و پز
غذا پختن، طبخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرت و پلا
تصویر پرت و پلا
پراکنده، پخش، سخنان بیهوده و بی معنی، چرند و پرند
پرت و پلا شدن: پراکنده شدن، تار و مار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرت و پلا
تصویر پرت و پلا
پراکنده، پخش، سخنان بیهوده و بی معنی، چرند و پرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پت و پهن
تصویر پت و پهن
پهن، فراخ، عریض
فرهنگ فارسی عمید
(پَ تُ پَ)
از اتباع. پهنی پهن: بینیئی پت و پهن
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
پا: پر و پام نجس شده، پیش آمد: خوب پر و پائی برای فلان افتاده است. چنین پر و پائی برای هیچکس نیفتاده، بنیان محکم. اساس استوار: گفته های او پر و پائی ندارد.
- از پر و پا افتادن، آمد و رفت قطع شدن: آخر شب مردم که از پر و پا افتادند مطالعه بهتر می توان کرد.
- ، سکوت و آرامش یافتن.
- ، بیطاقت شدن. رجوع به پر و پای و رجوع به پا و پر شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ پَ / پِ رُ پِ)
پرپر. حرکت پر (؟) :
پر پروانه پی درک تف شمع بود
چونکه پر یافت بخواهد پر و پر پاریدن.
مولوی.
رجوع به پرپر شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ پَ / پِ)
پا. پر و پا. پایه. اساس
لغت نامه دهخدا
(تِ تُ پِ)
تته پته. رجوع به تت و پت افتادن و تت و پت کردن و لکنت پیدا کردن شود
لغت نامه دهخدا
(پُ تُ پَ)
طبخ. پختن: پخت و پز خانه با فاطمه است. پخت و پزش خوب است
- پخت و پز کردن، در سرّ قراری به حیله به ضرر کسی دادن
لغت نامه دهخدا
(وُپَ)
قدرت و توانائی و تاب وطاقت. (برهان). قدرت مقاومت و استقامت:
تو دادی مرا زور و آئین و فر
سپاه و دل و اختر و پا و پر.
فردوسی.
نه اسب و سلیح و نه پا و نه پر
نه گنج و نه سالار و نه بوم و بر.
فردوسی.
کسی را که یزدان نداده ست فر
نباشدش با جنگ او پا و پر.
فردوسی.
بماندند پیران بی پا و پر
بشد آلت ورزش و ساز و بر.
فردوسی.
نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خر
نه دانش نه مردی نه پا و نه پر.
فردوسی.
بتاراج داد آن همه بوم و بر
کرا بود با او پی و پا و پر.
فردوسی.
و برای بی پا و پر رجوع به رده و ردیف آن شود. ورجوع به پای و پر شود
لغت نامه دهخدا
(پَلُ)
پا. پر و پا:
دریغ این بر و برز و بالای تو
رکیب دراز و پل و پای تو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ تُ پَ)
ترت و پرت. تندوخند. تارومار. پخش و پلا. ترت و مرت. پراکنده، چرندپرند. هذیان. سخنان نا به وجه.
- پرت و پلا شدن، متفرق شدن. پراکنده شدن.
- پرت و پلا کردن، متفرق کردن. پراکنده کردن. تارومار کردن. پراکندن. پراکنیدن.
- پرت وپلا گفتن، هذیان گفتن. نامربوط گفتن. پرت گفتن. بی رویه گفتن. ول گفتن. پراکنده گفتن
لغت نامه دهخدا
(شَ لُ پَ)
شل و پر. و رجوع به شل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پخت و پز
تصویر پخت و پز
طبخ طباخی پختن: پخت و پز خانه با فاطمه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترو پل
تصویر مترو پل
فرانسوی پایتخت، فرمانشهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پل و پا
تصویر پل و پا
پا پای رجل
فرهنگ لغت هوشیار
تارو مار پخش وپلا ترت و پرت ترت و مرت، بیهوده بی معنی مزخرف چرند و پرند. دری وری: (وجوابهای پرت و پلایی بسوء لات عدیده ای که از هر طرف بر او باریدن گرفته بود میداد) (دشتی)، تارو مار، چرند و پرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پت و پهن
تصویر پت و پهن
پهن فراخ عریض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرت و پلا
تصویر پرت و پلا
((پَ تُ پَ))
پراکنده، پخش و پلا، بیهوده، چرند و پرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پت و پهن
تصویر پت و پهن
((پَ تُ پَ))
پهن، عریض، دارای اندام بزرگ و نامناسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخت و پز
تصویر پخت و پز
((پُ تُ پَ))
آشپزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پر و پا
تصویر پر و پا
((پَ رُ))
پا، پیش آمد، از پا افتادن درمانده شدن
به پرو پای کسی پیچیدن: کنایه از مزاحمت و دردسر ایجاد کردن برای کسی
فرهنگ فارسی معین
خواب آشپزی، برای زنان، علامت نداشتن حامی است و اینکه باید از فرزندان خود بیشتر مراقبت کنند .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پراکنده، پراکنده گویی و یاوه سرایی
فرهنگ گویش مازندرانی
پا و بخش بالایی آن، دست ها و پاها، گوشه و کنار
فرهنگ گویش مازندرانی
رها شدن از سرازیری همراه با ترس، از هم جدا شدن اجزای یک
فرهنگ گویش مازندرانی
راه و جاده
فرهنگ گویش مازندرانی
شل و ول
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره پاره، کج و معوج، گم و گور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشاخه
فرهنگ گویش مازندرانی